روانپریشی
امروز روز کسل کننده ای بود و تقریبا هیچ اتفاقی تو مدرسه نیوفتاد که بخوام تعریفش کنم
ولی بخش اصلیش این بود که یه درد و دل مفصلی با دوستم کردم و تقریبا بیشتر اتفاقات تلخ زندگیمو براش تعریف کردم ولی راستش بهش نگفتم دوقطبیم چون هنوزم حس میکنم این یه انگ اجتماعیه و من اینجا با صراحت دارم دربارش صحبت میکنم
چون من دائماً یه سریا رو میبینم که یه فهرست از اختلالاتی که باعث روانپریشی میشنو ارائه میدن ( مث اسکیزوفرنی ) و در مورد اینکه چقدر مورد انگ اجتماعی قرار میگیرن صحبت میکنن ولی یه جورایی اصلا از اختلال دوقطبی نام نمیبرن هیچوقت! شاید به این دلیله که کسایی که اگاهی ندارن تمایل دارن این برداشتو از دوقطبی به عنوان "بیماری اجتماعی قابل قبول غمگین و شاد" داشته باشن ، در حالی که اینطور نیست. اصلاً اینطور نیست. دوقطبی به طرز باورنکردنی انگ اجتماعی خورده و علائمش خیلی خیلیی عمیقتر از "غم و شادی" عه برای همین فکر نکنم تو زندگی واقعی به حتی نزدیک ترین دوستمم این موضوع رو بگم ...
نمیدونم ... گاهی اوقات حتی اینجاهم روم نمیشه درباره دوقطبی صحبت کنم ولی دلم میخواد اولین نفری باشم که درباره این موضوع بحث میکنه و اگاهی میده اینجا خودِ واقعیمم برای همین شاید بیشتر پستام تلخ باشه